اي به خالِ لب دلدار گرفتار بيا
اي انالحق زده منصور سَرِدار بيا
بلبل باغ خزان ديده اين شهر غريب!
يك نفس بهر خدا جانب گلزار بيا
يوسف مصر دلم دست من و دامن تو
صف زده خيل خريدار به بازار بيا
سوي ميخانه شدي دم ز لب يار زدي
اي تو از مسجد و از مدرسه بيزار بيا
»گيرماكنون غمخود نيستغمما همنيست«؟
اي همه مهر و وفا جانب غمخوار بيا
به زيارتكده پير خرابات شدي
مست و مخمور ز جام دو لب يار بيا
پير عرفاني ما شرع گرفت از تو چراغ
اي تو خورشيد فروزان شب تار بيا
اشك ميبارم ازين ديده مگر باز آئي
به تسلاّي دل و چشم گُهربار بيا
اي مسيحاي زمان زخم دلم ناسور است
به شفاي من دلخسته بيمار بيا
رفتي و خون ز دل و ديده من جاري شد
اي اميد دل «خندانِ» دل افكار بيا
شكراله شيرواني «خندان»
نظرات شما عزیزان: